محمد کرام الدینی
نویسنده و مترجم علم
یکی از دردسرهای بزرگِ پرسه‌زدن در وادی علم زیست‌شناسی آن است که باید دائماً، یک در میان، به این پرسش تکراری اطرافیان پاسخ دهی که آیا واقعاً نسل انسان از میمون بوده است؟ این پرسش قدیمی چنان در ذهن‌ها ماندگار شده است که حتی انتشار کتابی به همین عنوان [«آیا به راستی انسان زادۀ میمون است»، از دکتر محمود بهزاد] در ده‌ها سال پیش نیز نتوانست به این پرسش اکثریت پاسخ دهد.
قضیه از اینجا آب می خورد که عنوان یکی از موضوع‌های علم زیست‌شناسی «تکامل» است و معمولاً بعضی‌ها که خارج از وادی علم زیست‌شناسی به سر می‌برند، هر وقت واژهٔ «تکامل» را می‌شنوند، نخست به یاد داروین می‌افتند، سپس چهرۀ اخموی این پیرمردِ ابرودرهم‌کشیده را در نظر مجسم می‌کنند، بعد به یاد شمپانزه‌ای بازیگوش می‌افتند، در تحقیر این جانور مخلوق خداوند لبخندی بر لب می آورند و سپس آن سئوال کذایی را بر زبان جاری می‌کنند.
از شما چه پنهان، نگارندۀ این سطور هم چند روز پیش با همین رویداد روبه‌رو شد؛ اما او به جای جواب دادن به پرسشی که فقط خدا پاسخ‌اش را می‌داند، نخست به سئوال کننده گفت که شایسته نیست در حق حیواناتی که آفریدۀ قلم صنع بی‌همتای خداوندی‌اند، تحقیر روا بداریم و از آنها را که در درگاه خدای به جان ارزند، به تمسخر یاد کنیم. سپس ضمن بر شمردن ارزش ذاتی هر موجود زنده در سیستمِ در هم پیچیدۀ بیوسفر، در دفاع از ارزش های حیات وحش جهانی، این ابیات نغز استاد سخن سعدی را که به یادش آمده بود، برخواند:
همه فرزند آدم‌اند و بشر
میل بعضی به خیر و بعضی شر
این یکی مور از او نیازارد
وان دگر سگ بر او شرف دارد
[سعدی، مواعظ، مثنویات]

به اعتقاد نگارندۀ این سطور، این پرسش بی‌معنی در واقع نشان دهندۀ ترس بیهوده و بی‌جایی است که بعضی‌ها به تقلید از فرهنگ‌های بیگانه از «زیست‌شناسی تکاملی» دارند، در همان فرهنگ‌هایی که برخی افراد به علت تبلیغات فرقه‌ای از مسیحیان متعصب عمر زمین را فقط ۵۰۰۰ سال می‌دانند (و لذا از جمله، غافل‌اند که سابقۀ فرهنگ کشوری به نام ایران به حدود ۷۰۰۰ سال می رسد). در حالی که «زیست‌شناسی‌تکاملی» موضوعی نه تحریم شده، بلکه بسیار مفید به حال جامعۀ انسانی، نجات بخش انسان‌هاست و کاربردهای فراوان دارد که اگر مانند کبک سرمان را زیر برف و نسبت به آن بی اعتنایی کنیم، از غافلهٔ پیشرفت‌های علمی عقب خواهیم ماند. یک مثال روشن و معروف مسئلۀ مقاومت باکتری‌ها به آنتی‌بیوتیک‌هاست که از معضلات پزشکی است و فقط با کاربرد اصول زیست‌شناسی‌تکاملی حل می‌شود.
امروزه،‌ زیست‌شناسی تکاملی اهمیتی بسیار بیش‌تر از مرور کارها و فعالیت‌های داروین و لامارک دارد. برای مرور اهمیت زیست‌شناسی تکاملی و اثرهای آن بر جوامع انسانی مثال‌های متعدد وجود دارد. تولید و کاربردِ واکسن فلج اطفال مثالی قدیمی، اما مناسب است که کاربرد زیست‌شناسی تکاملی را در جامعه‌ی انسانی روشن‌تر می‌کند.
می‌دانیم که واکسنی که امروزه بر علیه بیماری پولیومیلیت یا همان فلج اطفال به کار می‌بریم، نوعی ویروس خوراکی است؛ اما ویروسی که در این واکسن وجود دارد، در آدمی بیماری زا نیست (به جز در ۱ تا ۲ در میلیون فرد واکسینه شده)؛ چون از لحاظ ژنی به اندازه‌ای ضعیف شده است که بدن آدمی می تواند در مبارزه با آن پیروز شود. فرایند تضعیف این ویروس پدیده‌ای تکاملی است:
سویه‌های ضعیف شدهٔ این واکسن را از سویه‌های وحشی و بیماری‌زای ویروس پولیو به دست می‌آورند. «آلبرت سابین» که ابداع کنندۀ روش تضعیف آن‌ها بود، نخست ویروس را در خارج از بدن آدمی وادار به تکثیر کرد؛ سپس وقتی که ویروس‌ها‌را از آن محیط بیرون آورد، مشاهده کرد که این ویروس‌ها به نوعی تغییر و تکامل حاصل کرده‌اند که توانایی بیماری‌زایی خود را از دست داده اند.
البته یادمان باشد که زیست‌شناسی تکاملی که در این جا به نفع ما دست به کار شده، همیشه نافع نیست. چگونه؟ الان عرض می کنم. وقتی کودکی ویروس تضعیف شده را می‌خورد، ویروس وارد سلول‌های دیوارهٔ لولهٔ گوارشی او می‌شود و مانند ویروس‌های دیگر، در آن جا تکثیر پیدا می‌کند. ویروس‌های نوزاد به سلول‌های دیگر لولهٔ گوارشی حمله و آن‌ها را نیز آلوده می کنند تا سرانجام جمعیتی از ویروس های نوزاد در لولهٔ گوارشی کودکِ واکسینه شده به وجود می آید. برخی از ویروس‌های این جمعیت جهش می یابند و برخی از این جهش‌ها‌ (یک یا دو جهش) توانایی بیماری زایی را که والدین آن‌ها در محیط خارج از بدن آدمی از دست داده بودند، بار دیگر به دست می آورند. این ویروس‌های بیماری‌زای جدید، ممکن است نسبت به ویروس‌های غیر بیماری‌زا به تکثیر درون سلول‌های لولهٔ گوارشی کودک سازگارتر باشند، با طی پدیده‌ی طرد رقابتی ویروس‌های غیربیماری‌زا را از میدان رقابت طرد کنند. در این صورت یک هفته پس از خوردن واکسن، جمعیتی از ویروس‌های بیماری‌زای پولیو در بدن کودک نگون بخت به وجود می آید. خلاصه، فرایند تکامل که درون بدن کودک در جریان است، ویروس های تضعیف شدهٔ آلبرت سابین را به حالت اول، یعنی به سویهٔ بیماری‌زا باز می گرداند و این یکی از مواردی است که تکامل به زیان ما کار می‌کند.
این ویروس‌ها اما، به کودکی که واکسن را خورده است، آسیب نمی رسانند. چون در زمانی که ویروس‌های بیماری زا در سلول های لولهٔ گوارشی او در حال تکثیر بوده اند، دستگاه ایمنی کودک اقدامات لازم را برای جلوگیری از ورود این ویروس‌ها به دستگاه عصبی انجام داده است. پس چون ویروس‌ها نمی‌توانند به دستگاه عصبی مرکزی کودک واکسینه شده راه یابند، نمی‌توانند او را بیمار کنند.
اما اگر از هر جمعیت فقط یک یا چند کودک را واکسینه کنیم، چه روی می‌دهد؟ در این صورت، ویروسِ تجدید قوا می‌یابد و‌ از کودکِ واکسینه شده منتشر می‌شود، کودکان دیگر را آلوده می کند و موجب فاجعۀ همه گیری فلج اطفال می‌شود! اما وحشت نکنید! خوشبختانه تکامل راه حلی آسان برای آن به وجود آورده است که می‌توانیم از آن به سود خودمان بهره‌برداری کنیم: هنگامی که می‌خواهیم نخستین ویروس ضعیف شده را به اجتماعی تزریق کنیم، باید همهٔ افراد آن جامعه را که در خطرند، همزمان واکسینه کنیم. در واقع در سال های دههٔ ۱۹۵۰ که «سابین» این ویروس را به جامعهٔ امریکای شمالی وارد کرد، سازمان سلامت جهانی (WHO) طی حدود سه روز همهٔ افراد چینی و در یک روز ۹۰ میلیون نفر از افراد هندی را واکسینه کرد. بنابراین، درک تکاملِ بیماری زاییِ ویروس پولیو آدمی را توانا می‌کند که بدون مبتلا شدن به بیماری، از واکسن استفاده کنیم.
فکر می کنم که وقت آن رسیده است که از داروین عبور کنیم و بگذاریم آن پیرمرد در آرامگاه خود آرام باشد و ما هم به کارمان که همانا پیشرفت علمی و سلامت جامعه‌مان است، برسیم. پرسشِ «آیا انسان از نسل میمون بوده است» را فراموش کنیم و در نظر داشته باشیم که علم زیست شناسی تکاملی هم خود تکامل حاصل کرده است و داروین فقط پله‌ای از نردبان علم زیست‌شناسی تکاملی بود. یادمان باشد چیزی که امروزه مورد قبول زیست‌شناسان است، نسبت به آنچه داروین حدود سال پیش فکر می‌کرد، تفاوت دارد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *